محل تبلیغات شما



دمِ غروب یه روز آبان ماه،بارون شدید،بزور چترمو تو دستم نگه داشتم،مانتوی مشکی موردعلاقمو پوشیدمو شال قرمزمو با رژلب قرمزم هماهنگ کردم.میریم تو یه کافه ی پر از دود وقتی کل راهو علیرضا قربانی داره حریق خزانو زمزمه میکنه،هات چاکلت غلیظی رو که سفارش میده نمیتونم بخورم و خودمو علاقمند به بحث اونا و دوستاش نشون میدم درحالیکه اصلن مودِشونو نمیفهمم.برمیگردم،سیاوش قمیشی میخونه و بوی ادکلن و افترشیو اون گیجم کرده.ارینته به زمان و مکام نیستم.همه چیز و همه کس اونه.از خواب میپرم.از ایران رفته.


شب گذشته که تخم کوچکتان را بربام لانه دیدم تعجبم را برانگیخت،که چرا مثل همیشه توی لانه تخم نگذاشته اید؟!وقتی راجع به علتش از مامان پرسیدم گفت که تو پانزده روز است مرده ای و من خبردار نشده ام!توی یکی از آن شبهای کشیک لعنتی که خانه نبودم تومرده بودی و من ساده لوحانه گمان میکردم توی لانه ای و بیرون نمی آیی.چند شبِ قبل خواب مردنت را دیده بودم،و چقدر بد است که اینقدر خوابهایِ من درستند.پرنده ی آبی کوچکم،مرا ببخش برای روزهایی که گرسنه ماندی،روزهایی که آب تازه ای برای ترکردن گلوی کوچکت نداشتی،مرا ببخش که همیشه"نبودم"!دوست داشتن مراقبت میخواهد و من که نمیتوانم مراقبت کنم نباید دوست داشته باشم.مرا ببخش.


اِسپَمَش کرده ام.ایمیل اکانت گوشیم را هم تغییر داده ام تا حتی تویِ اِسپَم ایمیلهایم چشمم به پیام هایش نیفتد.وقتی بخاطر جستجوی فایل نهایی پروپوزالم مجبور به بازکردن آن اکانت ایمیل میشوم با دیدن ابراز علاقه ی تهوع آور و جنون وارش حسِ خفقان پیدا میکنم.

از شرِ آن حسِ مزخرف خلاص نشده ام که دوستم پیام میدهد و عکسی از پارتنرِ سابقی درحال دودکردنِ قلیان برایم میفرستد،تهوعم تشدید میشود،بعد پیام های ح. را فوروارد میکند و میگوید میخواهد بامن صحبت کند و اتمام ارتباطمان سه ماه قبل هنوز برایش حل نشده است.

وقتی از حالِ افسرده ی نمیدانم چرایِ این روزهایم برایش میگویم به من اطمینان میدهد که ح. را بلاک میکند و دیگر حرفی از هیچ جنس مذکری غیر از پدر و برادرم درمیان نخواهد بود.

پ.ن:روزها که میرفتند،رَم کردند.


صلاحیت بالینی ماه گذشته برگزار شد،قبول شدم.بین منو نظام پزشکی یه پایان نامه فاصله اس.این روزا شبیهِ هیچ روزی از زندگی قبلم نیستن.کشیکایی که یه روز درمیون میشن قدِ کشیک چهل و هشت ساعته های سابق اذیتم میکنن.هیچوقت تو زندگیم به عنوان یه adult انقد زندگیم بدون فکر و درگیر یه ریلیشن شیپ بودن،نبوده.انقد این جوِ تنهایی و پارتنر نبودن به مذاقم خوش اومده که حتی فکرِ یه ریلیشن شیپ جدید هم بهم استرس وارد میکنه.باورم نمیشه که یک ماه از داخلی و فقط سه ماه تا پایان دوره تحصیل هفت ساله ی پزشکی عمومیم مونده.الان به یه ناجی نیاز دارم که منو به جلو هول بده تا پایان ناممو بنویسم و دفاع کنم.این روزا کن بگذرن اینجا ازشون مینویسم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدیرت بحران سیل